داستان عشق + مجموع 7 داستان عاشقانه زيبا و كوتاه احساسي
داستان عشق + مجموع 7 داستان عاشقانه زيبا و كوتاه احساسي
در اين بخش روزانه مجموعه 7 داستان با موضوع عشق و احساسي را آماده كرده ايم. اميدواريم از خواندن اين داستان هاي كوتاه و بلند عاشقانه و رمانتيك نهايت لذت را ببريد.
داستان عاشقانه تصميم ساعت ۲ شب
يه روز يكي بهم گفت هيچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصميم نگير، فقط بخواب
پرسيدم چرا؟
گفت كه به نظر من يه هورموني بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح ميشه كه
باعث ميشه يه تصميمي بگيري يا يه كاري بكني كه هيچوقت ساعت 7 صبح نميكني،
بهت جيگر ميده تا ديوونه بازي دربياري، كاري كه ميكنه اينه كه بهت جرعت اينو ميده كه
به يه نفر بگي چقدر دوستش داري يا چقدر دلت براش تنگ شده.
با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت ۲ ميخوابم كه هيچوقت درگير اين هورمون نشم
سالها از اون روز گذشت، ساعت ۱:۴۵ شب بود، توي تختم بودم و داشتم بهش فكر ميكردم.
ديوونه وار عاشقش بودم و ميدونستم كه حسم متقابل نيست.
براي بقاي دوستيم ۱ سال پيش خودم اين راز رو نگه داشتم
همينطور كه داشتم فك ميكردم و آهنگ گوش ميدادم ديدم ساعت شده ۲:۱۵ شب…
داشتم فك ميكردم چجوري ۳۰ دقيقه اينقدر سريع گذشت كه يهو ديدم بهم تكست داد.
گوشيمو برداشتم ديدم ميگه كه
“حالم خوب نيست” گفتم چرا؟ چي شده؟ گفت “دلم شكسته”
و شروع كرد تعريف كردن كه چجوري يه پسري رو دوست داشته و چجوري اون پسره دلشو شكسته.
همون بود كه حس كردم اون هورمون تو بدنم جاري شده… تو جوابش يه متن بلند بالا نوشتم…
چيزايي نوشتم كه الان نگا ميكنم، باورم نميشه اينا رو من نوشتم.
نوشتم كه چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت “خودت ميدوني كه، من عاشق يه نفر ديگم”
اينو كه گفت به خودم اومدم… ياد اون بنده خدا افتادم كه گفت بعد ساعت 2 هيچ تصميمي نگير. گريه كردم…
براش نوشتم ببخشيد، خيلي وقت بود توي دلم بود، بالاخره يه روزي بايد ميفهميدي.
ازش خواهش كردم كه دوستيشو ازم نگيره.
هيچي نگفت… يه هفته گذشت و هر دوتامون جوري رفتار كرديم انگار هيچ اتفاقي نيفتاده
ولي بعده به هفته، كم كم احساس كردم كه ديگه داره كمتر باهام صحبت ميكنه، يه هفته ديگه گذشت…
ديگه حتي سلام هم نميكرد. فقط يه نگاه ميكرد بهم و منم توي چشاش غرق ميشدم.
هر از گاهي هم بهش نگا ميكردم، همينطور كه ميخنديد بهم نگا ميكرده الان هم به جاي رسيده كه حتي جواب تكست هم نميده…
از يه طرف خيلي ناراحت بودم كه از دستش دادم.
از طرف خيلي خوشحال بودم كه بالاخره حرف دلمو زدم. يه چيزي هم ياد گرفتم…
بعد از ساعت ۲ شب…هورموني توي بدنت ترشح نميشه بلكه قلبت شروع ميكنه به صحبت كردن…
از اون موقع هروقت ميخوام �
برچسب: ،
ادامه مطلب